«فقط با ماهیانه ۱۵ هزار تومان هرروز صبح نان تازه بخورید.»
این آگهی به همراه یک شماره تلفن در سرتاسر خیابان جردن پخش شده است. شماره را که می گیرم، مردی گوشی تلفن را بر می دارد. وقتی می گویم بابت آگهی نان تماس گرفته ام، می گوید: «آدرستان را بدهید. تا از فردا صبح نان تازه بخورید.» صدایش جوان است و لهجه شهرستانی دارد. وقتی می گویم: «چطور این فکر به ذهنت رسید؟» کل زندگی اش را یک باره روی دایره می ریزد. «من توی همین کوچه... داخل یکی از ساختمان ها سرایدار هستم. اینجا بالای شهر است.

آدم های بالای شهر تنبلند. یعنی اگر تنبل هم نباشند هیچ وقت خوششان نمی آید در صف نانوایی بایستند. یک همسایه داریم که همیشه به من پول می دهد و می گوید: «صبح زود که بلند می شوی برای ما هم نان تازه بگیر.» من هم این کار را انجام می دهم.
یعنی خیلی وقت است که این کار را می کنم. نان دانه ای ۱۰۰ تومان است ولی خانم... هر روز به من ۲۰۰ تومان می دهد. کلی هم تشکر می کند. کم کم همسایه ها فهمیدند و آنها هم اضافه شدند. فهمیدم اگر این طرح را بریزم همه استقبال می کنند.
من حساب کردم و دیدم اگر هر خانواده روزی سه تا نان هم از من بخواهد جمعش می شود ۹۰۰۰ تومان. اما اینجا برای این آدم های پولدار که ۱۵۰۰۰ تومان پولی نیست. بقیه اش هم می شود حق الزحمه من.» هنوز یک ماه نیست که تراکت هایش را پخش کرده، اما می گوید: «کلی مشتری پیدا کرده ام. دیگر شب ها با نانوا هماهنگ می کنم که برای فردا صبح چقدر نان می خواهم و نانوا، نان ها را رأس ساعت هفت برایم آماده می کند.» می خندد و می گوید: «می خواهم پولدار شوم و یک ماشین بخرم که با آن نان ها را پخش کنم. الان با دوچرخه نان ها را پخش می کنم.»


شعبه آب اناری در سرتاسر ایران
خودش سال گذشته در یک سانحه رانندگی در گذشت. اما می گویند: «قبل از فوتش، تعداد شعبه های مغازه اش به ۱۰۰ رسیده است.» ۱۰۰ شعبه آب اناری در سرتاسر ایران. از محمد پیامی می گویم که بعدها به محمد اناری معروف شد. او کارش را از انار فروشی شروع کرد و در عرض چند سال اعداد و ارقام زندگی اش به میلیاردها تومان رسید.
او به سلطان انار ایران معروف شد و چند باری از شروع کار و فکر اقتصادی اش برای خبرنگاران توضیح داد: «خودم خرمشهری هستم و زنم ساوه ای است. از خرمشهر آمدم ساوه و آرایشگاه زدم. منتها از دولا و خم شدن جلوی مردم خسته شدم. یکدفعه به سرم زد از ساوه انار بخرم و بیاورم تهران و بفروشم. انارها را می ریختم توی صندوق عقب پیکان. می آمدم تهران. کنار مغازه میوه فروش ها مثل یک دست فروش ساده انار می فروختم. مردم انار تازه می خواستند. کاری به مغازه میوه فروشی نداشتند. یکراست می آمدند سراغ من و انار می خریدند.
با باغدارهای ساوه حرف زدم که انارشان را به من بفروشند. انار خوب را کیلویی ۱۰۰ تومان می خریدم و می فروختم ۸۰۰ تومان. کم کم مغازه دارها هم به فکر این افتادند که انار تازه بیاورند.» اما محمد اناری کم نمی آورد. او در مصاحبه اش می گوید: «باید کاری می کردم که آنها از میدان به در شوند. پس انار دانه کرده به مردم فروختم.
زحمت داشت، اما سود هم داشت. چند تا کارگر گرفتم تا انارهایم را دانه کنند، بشویند و توی بسته بندی ترو تمیز به تهران بیاورند.» بعداز آن هم فکر آب انار به ذهنش می رسد. «دیدم مردم انار تازه می برند و انار له شده را دور می ریزند. پس به فکرم زد که آب انار را بگیرم و بفروشم.»


ادامه مباحث را از لینک زیر پیگیری کنید :
http://forum.unc-co.ir/showthread.php?tid=6494