- معاملات بر پایه ی رابطه های شخصی بنا می شود
- گروه گرا باشید و به تصمیمات گروه احترام بگذارید
- رک گو نباشید
- وقت شناسی نشانه ی احترام است
- ارائه ی خدمات به مشتری در اولویت است
- ارتباط تلفی مرتب داشته باشید
- مهمان نواز باشید
1- نوع کار خود را مشخص فرمائید.
2- محل کار مشخص شود.
3- سرمایه مورد نیاز برآورد گردد.
4- تجهیزات و امکانات آنرا در نظر بگیرید.
5- نوع مواد اولیه را مشخص کرده و محل دقیق تهیه آنرا در نظر داشته باشید.
6- برآورد زیان ناشی از کار را حداقل سه ماه , داشته باشی.زمان نیاز دارد که کار شما شناخته شود.
7- از چند محل که فعالیت مورد نظر شما را انجام می دهند حتما بازدید کنید و جواب سئوالات خود را بگیرید.
8- روابط عمومی بالائی داشته باشید.
9- برای گرفتن مجوزهای لازم اقدام نمائید.
هر وقت که صاحب سرمایه ای در حدود ۴ یا ۵ میلیون تومان می شویم، این فکر به ذهن مان خطور می کند که به وسیله آن کسب و کار جدیدی راه بیاندازیم. خیلی وقت ها هم این سرمایه ۱۰ یا حتی ۱۰۰ برابر این عدد است.
گاهی اوقات خودتان میدانید شغلتان مناسب شما نیست. شاید در زمینه مناسبی
کار نمیکنید، از کار لذت نمیبرید، احساس میکنید در محاصره همکاران
غیرقابل اعتماد گرفتار شدهاید یا یک رییس نالایق دارید. اغلب افراد به شما
توصیه میکنند به دنبال کاری باشید که برای شما مناسبتر باشد.
اما شاید این مساله امکان پذیر نباشد. شاید به دلایل مختلفی نتوانید
کارفعلی را ترک کنید: دلایل اقتصادی، تعهد به خانواده و نبودن فرصتهای
کافی در زمینه کاری شما. پس زمانی که در یک شغل گرفتار شده اید چه کاری
باید انجام دهید؟
افراد خبره چه میگویند ؟
برای فروش. . . !
باید بدانیم که از نظر فنی ما خود را برای فروش نمی گذاریم، اینها ایده ها و
افکار افراد دیگر یا تولیدات و خدمات شرکت ها و انجمن های دیگر هستند.
برای مثال یک استاد دانشگاه را می توان در دسته بندی اول و یک فروشنده را
دسته بندی دوم جای داد. اما از نظر عملی ما خود را در معرض فروش قرار می
دهیم. حتی در دنیایی با فناوری پیشرفته، افراد متکی بر روابط انسانی هستند.
استفاده از روانشناسی برای متقاعد کردن دیگران، گواهی بر این است. گذشته
از اینها، حتی در خرید و فروش واقعی نیز، کسی که می خواهد چک را امضاء کند
باید متقاعد شود که شما به غیر از خودتان، مصلحت او را نیز در نظر دارید.
ارث رسیده ازپدر را درآسیاب برنج سرمایه گذاری کرد اماشکست خورد
کسب و کاری باکامیونهای بارکش شروع کرد
دانشگاه را رهاکرد و آسیابهای آرد ومحصولات شیرینی پزی تولیدکرد
فکرمیکنید سرگذشت فوق مربوط به موسس کدام شرکت است؟
در 99درصد کوششهایم شکست خوردم تا در 1درصد بقیه موفق شوم" این جمله از کسی است که زمانی دانشجوی فقیری بود عاشق صنعت خودرو. سختیهای زیادی کشید.پس اندازش را صرف خرید قطعه میکرد و حتی جواهرهای زنش را در این راه فروخت...
فکرمیکنید سرگذشت بالا مربوط به موسس کدام شرکت است؟
لوینسون، ۱۲ مورد را به عنوان تفاوتهای میان بازاریابی سنتی و پارتیزانی مطرح کرده است که در ادامه بیان می شوند:
1) بازاریابی سنتی نیازمند آن است که شما پول یا سرمایه خود را در فرایند
بازاریابی سرمایه گذاری کنید. بازاریابی پارتیزانی میگوید سرمایه گذاری
اولیه شما باید زمان، انرژی و تصویرسازی ذهنی باشد.
«شک و تردید و ترس، بدترین دشمنان انسان هستند.» این جمله ویلیام ریگلی است
که در 30 سپتامبر 1861 در فیلادلفیای پنسیلوانیا دیده به جهان گشود. او
فرد خستگیناپذیری بود که همواره در جهت رسیدن به آرزوهایش بیوقفه تلاش
میکرد. در سال 1891 ویلیام ریگلی 30 ساله تجارت خود را در شیکاگو شروع
کرد. محصول اصلی او در آن زمان صابونهای شوینده بود. او به تشویق مشتریان
باور داشت و بر این عقیده بود که با این روش مشتریان وفادار او چندین برابر
میشوند. جمله معروف او «چیزی در قبال هیچ» یا Something for nothing بود و
به همین دلیل به همراه هر قالب صابون، یک بسته بیکینگ پودر مجانی هدیه
میداد.
برای رسیدن به اهداف باید:
- اهدافتان را دقیق و با تمام جزئیات در چند بند بنویسید.
- چندین بار آنرا مطالعه کرده و به ذهن بسپارید.
- ایمان داشته باشید به هدفهایتان می رسید.
- رسیدن به اهداف را با این روش باور کنید
- دیوار ذهنی : نمی توان و نمی شود را خرد کنید.
- جملات تاکیدی برای هر کدام از اهدافتان را بنویسید و روزانه آنرا مرور کنید.
- فعالیت خود را شروع کنید.
- از مسیر رسیدن به اهداف لذت ببریم.
مشتریان این کافی شاپ مى توانند در ازاى خوردن قهوه و به جاى پرداخت پول
براى او لطیفه تعریف کنند و یا چیزهاى دیگرى مثل مجله، خودنویس، کتاب و...
به او هدیه بدهند یک دختر برلینی کوچک ترین کافی شاپ جهان را به هم « جا »
نام خود ثبت کرد گاهی اوقات یک متر کافی است تا بتوان از آن به درآمدهای
کلان دست پیدا کرد.
شما، در صورتی از اعتماد به نفس بالایی
برخوردار خواهید شد که در رقابت دائم با تنها چیزی که احساس رقابت را در
شما تحریک میکند - یعنی خودتان - قرار داشته باشید. در این صورت، زندگی از
نظر شما به شکل چیزی همانند یک بازی جلوهگر خواهد شد یعنی، موقعیتهای
دشوار زندگی را در حکم قوانین یک بازی در نظر خواهید گرفت-. ماجرای مارتین
نمونه خوبی از قضیه "رقابت با خود" است.
مارتین در یک مغازه موکت بری مشغول به کار بود. مشکل او این بود که دائماً
سعی میکرد در کار خود سریعتر و بهتر از دیگران باشد، اما هرگز موفق به
این کار نشده بود.
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
چشمان خود را ببندید و تصور کنید که اگر هیچ محدودیتی وجود نداشته باشد، زندگی شما چگونه خواهد بود؟ چگونه زندگی خواهید کرد؟
در محیطی دلخواه که همیشه آرزویش را داشته اید با تمام امکانات و شرایط ایده آل خود را تصور کنید. کم کم با این تمرین ساده، میلیاردر درونتان شکل می گیرد و هویت آن نمایان شود، فقط دقت داشته باشید که حداقل ۲ دقیقه باید بر روی این تصور تمرکز کنید.
این “من ثروتمند ” همان میلیاردر درونتان است که سال ها منتظر است تا شما او را صدا کنید و هر چه برای ثروتمند شدن می خواهید از او بپرسید.