آموزش کارآفرینی ، تجاری سازی ایده ها و تولید ثروت

جوان ثروتمند و پند عارف

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !

ادامه مطلب...
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علی اکبرزاده

سوال آخر امتحان

من دانشجوى سال دوم بودم.. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.
سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟

ادامه مطلب...
۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علی اکبرزاده

مانعى در مسیر

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

ادامه مطلب...
۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علی اکبرزاده

همیشه کسانى که خدمت می‌کنند را به یاد داشته باشید

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت
- پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت

ادامه مطلب...
۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۷:۵۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علی اکبرزاده