برای مثال شخصی مثل گاردنر در فیلم در جستجوی خوشبختی، یک بی خانمان که همراه پسرش در یک سرویس بهداشتی در یک استگاه قطار زندگی می کند و در عین حال در تلاش است تا به عنوان یک کارگزار بورس مشغول به کار شود، او امتحان ورودی را قبول می شود، کار خود را آغاز می کند و یک میلیونر می شود. نویسنده این متن یکبار با شخصیت واقعی گاردنر مصاحبه ای را انجام می دهد و از او می پرسد که راز موفقیتش چه بوده است و او می گوید که عشق و علاقه برای رسیدن به یک چیز به گونه ای خواب و خوراک را از شما می گیرد که حتی نمی توانید طلوع و غروب خورشید را تحمل کنید. آنطور که به نظر می رسد او از چیزی به نام علاقه صحبت نمی کرده است، او در حال توضیح دادن نوعی از وسواس فکری بوده است، چیزی که می تواند بر افکار یک شخص تسلط کامل داشته باشد.

این نویسنده مثال دیگری از یک طراح برند بزرگ می زند که چگونه به اینجا رسیده است، او هم در جواب این سوال پاسخی این چنینی می دهد که او به گونه ای وسواسی بوده است، در مورد آنچه که انجام می داده، اینکه قرار بوده روزی مردم لباس هایی را بپوشند که حاصل فکر و طراحی او بوده است. او هیچگاه پیشنهاد نکرده است که کارآفرینان شوق و علاقه خود را دنبال کنند، بلکه به جای آن چیزی را دنبال کنند که دیوانه وار می خواهند، چیزی که تمام فکر و ذکرشان است. به گفته مورتیز، Silicon valley، جایی است که به وسیله رهبرانی شکل گرفته است که تولید کننده محصولاتی بوده اند که از آنها لذت می برده اند. او ویژگی ای شبیه به همین را در آلس فرگوسن دیده است، کسی که او علاقه به نوشتن یک کتاب در مورد او داشته، یک مربی افسانه ای.

برای آلکس فرگوسن وسواس فکری به معنای کار کردن با بازیکنانی متحد در یک چیدمان مشخص است. این وسواس فکری در ایالت کالیفرنیا شاید به معنای ترکیب ظریف مجموعه ای از کدها برای انتقال اطلاعات، از نگاه یک بنیانگذار باشد، خواص شیمیایی و فیزیکی یک ماده سیلیکونی، فضایی که داده ها ذخیره می شوند و یا سایز مجموعه ای از حروف.

پیدا کردن علاقه و شوقتان ماده لازم و کلیدی برای موفقیت است، اما با در نظر گرفتن نوعی وسواس فکری و ترکیب این دو با هم، کلید تولید محصولات و راه اندازی یک کسب و کار افسانه ای در دستان شما خواهد بود.

منبع: http://www.entrepreneur.com/article/252416